سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جدال تدبیر را ویران کند . [نهج البلاغه]

ز. ترقی ـ فومن

من مانده بودم و سنگر. سنگر بود و کمیل. کمیل بود و وعده دیدار. هوای دعا، هوایی‌ام می‌کرد و مرا تا معراج اناالحق می‌برد. هر چه سنگر مرا تنگ‌تر در برمی‌گرفت، احساس الاهی شدن در من گل می‌کرد. مثل غنچه در آغوش دعا وا می‌شدم که یکباره صدای آشنای الله‌اکبر، مرا بی‌اختیار تا خط مقدم ‌کشاند و با یک فریاد یا زهرا، عطر چفیه‌ها دیوانه‌ام ‌کرد. پیشانی‌بندهای سبز و سرخ، روی سیم خاردار، آتش حسرتم را شعله‌ورتر می‌کند. پل روی آب می‌رقصد و لبخوانی وجعلنا، سحر فرعونیان را می‌خورد.

مردان آب و آتش به صحرای ولا می‌زدند و بی‌دست و سر، علمدار وفا می‌شدند. عاشورای جبهه دیدنی شده و خیمه دل­هامان را با آتش وصل برده است. چیزی نمانده به پابوسی باران بروم.

 

 

 

 

 



 


 

 

 


 


 




 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط ارسلان سلطانی 87/3/8:: 12:27 صبح     |     () نظر